یادداشت های اضافی

هویت های مرگبار

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ

من همیشه از اینکه تجربه خودم رو برای بقیه بیان کنم لذت میبردم ، خب البته به نوبه خودم توی این کار استعداد دارم و میتونم طرفمو بشونم پای حرفام ، چند سالی هست که یکی از مهم ترین دغدغه هام فرهنگ کتاب خوانی بوده ، البته که حالا حالا راه برای رفتن هست اما همیشه دلم میخاست کاری کنم که در حد خودم حد اقل بتونم کتاب خوندن رو وارد زندگی خودم و بقیه کنم ، خودمو کتاب خون حساب میکنم ، اگر چه به اندازه ای که باید هنوز نخوندم ، ولی کاری که از دستم بر میاد فعلا همینه .

 

 

خب بیشتر از دو سالی هست که توی تلگرام گروه معرفی کتاب و کتابخوانی دارم ،میشه گفت تنها دلیل موندنم توی تلگرام همین گروهه . اما این روزها با اتفاقات وحشتناکی که برام افتاده سعی میکنم بیشتر خودمودر این فضا مشغول کنم  و حواسم پرت بشه .

فلذا بعد از کمی فکر کردن این به نظرم رسید که از اونجایی که 52 هفته در سال وجود داره سعی کنم هر هفته یک کتاب از اونایی که قبلا خوندم یا در حال خوندنش هستم معرفی کنم و اگر مقدور بود قسمت هاییی از متنش رو هم منتشر کنم .

 

 #هفته_اول

اما اولین کتابی که میخوام معرفی کنم کتابی است از امین معلوف نویسنده لبنانی تبار و فرانسوی نشین که در مسائل اجتماعی و شرق شناسی و چنین موضوعاتی که برای من خیلی دلچسب و خوشایند هستش چند تایی اثر چاپ کرده .

اسم این کتاب هویت های مرگبار میباشد .

 

 

هویت های مرگبار تحلیلی است بر جدا ناشدنی ترین بخش از وجود یک یک ما ، سخنی است تاثیر گذار و عمیق در باره "هویت" ، آن هم از زبان کسی که انگار هر تکه اش هویتی جداگانه دارد ، نژاد ، زبان ، دین و دیگر مولفه های شخصیت دهنده به هویت در باره امین معلوف معنای دیگری داشته اند ؛ او عرب بود ولی مسلمان نبود ، مسیحی بود ولی از جامعه ی مسلمان بیرون آمده بود ، زبان او عربی بود ولی تمام کتاب هایش به زبان فرانسوی است، در غرب زندگی کرده است ولی شرقی بودن_ آن تکه فراموش نشدنی هویت او_ از محور های مهم مباحث کتاب های معلوف است . این پرسش که هویت چه میتواند باشد در زمانی ذهن تک تک مارا مشغول به خود کرده است اما پیچیدگی این سوال در بسیاری از موارد علت فراموشی این سوال میشود و این پیچیدگی خاص چنان مینماید که این پرسش هرگز پاسخی شایسته نخواهد داشت و فصیح ترین زبان هم در بیان ، شرح ، توضیح و قابل فهم کردن واژه  " هویت "  الکن و ناتوان است .

آیا ما میتوانیم هویت خود را تغییر دهیم ؟

آیا هویت ما اهمیتی دارد ؟

آیا فکر کردن در این باره به انجامٍ شایسته ای ختم خواهد شد ؟

آیا هویت ما سرگذشت ماست ؟

جبر محیطی چه تاثیری بر هویت ما میگذارد ؟

کدام مولفه ها جزئی از هویت ما هستند ؟

و ...

 

این گروه از سوالات اگرچه به صورت مستقیم در این کتاب پاسخ داده نشده اند ولی امیدوارانه میتوان با مطالعه این کتاب تفکر و تاملی به دست آورد که نهایتا به پاسخ های مطلوبی ختم خواهند شد .



جاودانگی

سه شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ

در سال ۱۸۰۹ بتینا برای گوته نوشت:


"تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم".

این جمله‌یِ به‌ظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.

از کلمه‌یِ عشق مهم‌تر، کلمه‌هایِ "همیشه" و "تمایل" است

آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود، #جاودانگی بود.....


📚 #جاودانگی

👤 #میلان_کوندرا

حالا ..

دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۱ ب.ظ

اونقدر آدمها قبل من و تو غصه خوردن، لب پنجره سیگار کشیدن، عاشق شدن، فارغ شدن، فحش دادن..

اونقدر آدمها قبل من و تو بردن، باختن، گذاشتن رفتن، گم و گور شدن..

اونقدر آدمها قبل من و تو به گذشتشون فکر کردن، حسرت خوردن، بغض کردن..

حالا کجان؟


حالا کجان ؟


ابر های سیگاری

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۱۲ ق.ظ

عصر و بود و هوا ابری ، و این بود همه بساط عیش ما .. علیرضا که بعدا ( یعنی این روز ها )  فهمیدم رفیق بود ،رفیق ، میون اون روز ها شخص تازه ای وسط بلبشو روزمرگی من به حساب میومد .. خر شدم ، نفهمیدم و خیانت کردم در حقش و با یه تعارف سوار موتورم کردمش و رفتیم کنار رودخونه ، یادم نیست اب داشت یه نه ولی ابر ها بودند ، دست کردم جیبم ،گوشیمو بیرون اوردم و اون سوال احمقانه رو پرسیدم : علیرضا شعر دوست داری ؟؟

همیشه پاسخ این سوال یه چیزه : ارهههه من خیلی شعر دوست دارم ..

میدونید که هیچ شعری به اندازه شعر ارغوان توی هوای ابری آدمو زمین گیر نمیکنه ؟


خوندم براش و دیدم که یکی یکی برگهاش ریخت ..زمین گیر شد ..

اون لحظه زندگی علیرضا رو به دو بخش تقسیم کردم ، قبل از من و بعد از ..اگر چه هیچوقت نتونستم بغلش کنم و بابت این خیانت بزرگ عذر بیارم ، اما همیشه میخاستم این کار رو نکرده بودم ..

فردای اون ابر ها علیرضا بود و دنیای جدیدش و من که با تمام جذابیت های جدید در دنیای علیرضا خداحافظی کرده بودم ، شعر فصل پنجم زندگی ام بود و من همون چهارتا هم اضافه بود برام ..

علیرضا حالا هیچ شباهتی به علیرضای روز ابری نداره ، همون طور که من ..

و من هر بار که دقیق شدم توی چشم های علیرضا یک چیز رو میدیدم فقط ، چیزی که الان تمام ذهنمو مشغول کرده و شب ها اخرین تصویر قبل خوابمه وصبح ها با فکرش دست و صورتمو میشورم :

"بزرگ شدن "

ما بزرگ شدیم و این بزرگترین دردی بود که زمان به جان ما انداخت ، ما بزرگ شدیم و "تغییر" کردیم ..ما تغییر کردیم و دیگه هیییچ ربطی به خود قبلی مان نداشتیم ..خود قبلی مان که توی هزار تا کاغذ و سر رسید ثبتش میکردیم که فراموش نکنیم ..

همون که هر بار با پک زدن به اولین سیگار بهش فکر میکنیم و وقتی تلخی کل دهنمون رو میگیره یهو دست به جیب میشیم برای پاکت بعدی ..

علیرضا ببخش که هزار تا پاکت سیگار هم تورو به خود قبلیت برنمیگردونه ..ببخش که نگران سال های بعدی ، سال هایی ک فکر سیگار های امروزت میفتی ..

ببخش که هوا ابری بود ، بد جوری ابری بود ..